عکس دسکتاپ
به عکس دسکتاپش حساسیت خاصی داشت. نمی شد که هر عکسی را بی دلیل برای دسکتاپش انتخاب کند. برای انتخاب هر عکس کلی دلیل و فلسفه و منطق می بافت. البته احوالاتش هم در انتخاب عکس دسکتاپش تاثیر زیادی داشتند. مثلا وقتی برای کنکور درس می خواند عکس دسکتاپش سر دانشگاه تهران بود، یا همیشه آخرهای اسفند عکس دسکتاپش سفره هفت سین بود. سی روز ماه رمضان هم که عکس زولبیا و بامیه و یک استکان چای از روی صفحه کامپوترش محو نمی شد.
مدتی است کم حرف شده است، نمازهایش هم کمی طولانی تر شده است. دوستانش را هم یک خط در میان می بیند. بیشتر وقت ها سرش توی کتاب است و دم غروب مثل درخت لب پنجره می ایستد و زیر لب چیزی می خواند که نمی دانم چیست. راستش خیلی نگرانش شده ام. چند روز قبل دایی اش را فرستادم برود سر از کارش دربیاورد، او هم تا بهشت زهرا تعقیبش کرد اما بعد گمش کرد.
امروز که رفت دانشگاه یواشکی آمدم و کامپوترش را روشن کردم بلکه از عکس دسکتاپش سر از کارش دربیاورم. روی دسکتاپ عکس یک پیرمرد خمیده بود که ایستاده کنار در یک خانه قدیمی، با کتی که چند جایش وصله داشت. توی یک دست پیرمرد یک فانوس بود و توی دست دیگرش یک دسته گل نرگس...
- ۹۲/۰۶/۱۸
رفته بود کِ خودشو پیدا کنه ؟!