خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است



بی سر و سامان توام یا حســــــــــین

دست به دامان توام یا حـــــــــــــسین

بر سر نی زلـــــــــــــــــف رها کرده ای

با جگــــــــــــــــر شیعه چه ها کرده ای

زهره منظومه زهـــــــــــــــــــــــــرا تویی

کشتـــــــــه افتاده به صـحــــــــرا تویی

عاقبت این عشــــــــــــــــق هلاکم کند

در گذر کــــــــــــــــــــــــوی تو خاکم کند



  • شن

داود شلخته و جمشید کچله و فری گشنه همیشه با هم هستند. از بچگی شان هم همیشه با هم بودند. توی محل هم همه می دانستند که این سه نفر هر جا باشند با هم اند. هیچ کدامشان هم از مال دنیا چیزی نداشتند، نه اینکه بی همت باشند و جنم کار نداشته باشند، نه، به قول فری گشنه "روزگار برایشان می زد". کار هم می کردند البته سه تاشان با هم یک جا. دلاک حمام بودند. تو غصه و غم و شادی_ اگر بود_ هوای هم را داشتند. رفیق بودند ناسلامتی.

مثلا چند وقت قبل که داود شلخته توی جور کردن جهاز خواهر کوچکش مانده بود، هر سه شان باهم رفتند حجره فرش فروشی حاجی طاهر و چندتا فرش دزدیدند و خواهر داود را با آبرو فرستادند خانه بخت.

یا وقتی جمشید کچله فهمید که برای دختر نعمت خان خواستگار آمده و الان است که لیلی از دستش بپرد، سه تایی شان شبانه جلو راه خواستگار بیچاره کمین کردند و با چاقو آنقدر بدبخت را زدند که روانه بیمارستان شد. هرچند نعمت خان عصبانی تر شد و گفت که لیلی را هیچ وقت به جمشید نمی دهد اما داود و فری قسم خوردند که رفیقشان را تنها نمی گذارند. 

راستی این را یادم رفت بگویم که وقتی خبر بابای فری گشنه را آوردند همین داود و جمشید بودند که خودشان قبر را کندند و زیر تابوت را گرفتند و وقتی فری با صدای بلند گریه می کرد دستمال یزدی دادند دستش. هر چند داود و جمشید هیچ وقت به فری نگفتند که پول برنج و گوشت مراسم ختم از دزدی موتور پسر نعمت خان جور شده اما اینجا هم هر سه تاشان با هم بودند.

تازه هر سال محرم که می شود، داود شلخته و جمشید کچله و فری گشنه هرسه تاشان چاقوهاشان را می گذارند توی صندوق و دکمه یقه شان را می بندند و دهانشان را آب می کشند و سه تایی شان با هم می آیند جلوی در خانه حاج اسماعیل که ده شب محرم توی خانه اش مراسم عزا برپاست. هر چند حاجی اسماعیل وقت های دیگر سال جواب سلام هیچ کدامشان را نمی دهد اما این ده شب خودش می آید استقبال هر سه شان و می بردشان یک جای خوب می نشاندشان. چراغ ها را که خاموش می کنند جمشید و داود و فری که هر سه کنار هم نشسته اند با هم شانه هایشان تکان می خورد. خلاصه جمشید و داود و فری همه جا با هم هستند.

  • شن

قرآن رو می گیرم دستم و می گم خدا بینی و بین الله بگو چرا با من سر ناسازگاری داری؟ چر انقد بلا سر من میاد؟ هر چی بگی قبول فقط یه چیزی بگو که تکلیفمو بدونم.


آیه اول صفحه این بود:

اینگونه از شما انتقام می کشیم. پس بنگر که عاقبت مکذبین چگونه است...


یخ می کنم و مات می مونم...


ذُق یا الهه

ذُق یا الهه

ذُق یا الهه


بچش طعم عذاب خدا رو الهه...

  • شن