خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

تو در کنـار منی عشق کار خود را کـرد

رسیده لحظه ی شیرین با تو ما شدنم


بدین وسیله از کلیه ی دوستانی که با این یه بیت شعر دزدی سر کار رفتن و کلی تبریک و سوال خصوصی و عمومی گذاشتن پورش طلبیده و از همین ترببون اعلام می کنم که این پست صرفا جهت خنده و مردم آزاری گذاشته شده بود و هیچ ارزشی دیگر نداشت. البته ناگفته نماند که دقایقی هر چند کوتاه لبخند به صورت دوستان و ایضا من آورد و این خودش کلی می ارزد دیگه!!!

  • شن

خدایا من تو را، همه ی تو را، تمام تو را، تمام " انا عند قلوب المنکسر "  ت را، در چشم های سرخ آن دختر خدمتکار دیدم. همان دختری که وفتی لیوانم را می شستم، به زور از دستم گرفت و گفت وظیفه اوست و می خواهد حقوقش حلال باشد، همان دختری که تمام لباس هایش کهنه است اما مقنعه اش (با تمام کهنگی اش) تمام گردی صورتش راپوشانده است.

من تو را و همه " و الله مع الصابرین " ت را در دست های پر از لک همان دختری دیدم که مردانه بار خانواده اش را به دوش می کشد و شکرت را می گوید که اگر کولر آبدارخانه خراب است اما از پنجره باد می آید و او گرما را کمتر تحمل می کند.

من خودم را و تمام غرورم را و تمام ناشکری ام را و تمام سرکشی ام را  و تمام کفرم را و ایمان کاهی ام را در زیر لب " الهی شکرت "  گفتن همان خانم رضایی، خدمتکار همان شرکت آشغالی دیدم که تویش کار می کنم...

خدایا من همه ی تو را، همه " تحبس الدعا " و " تنزل البلا " ی تو را فهمیدم...

من علت تمام دعاهای حبس شده ی خودم را و همه بلاهای نازل شده ی تو را فهمیدم...

همان علتی که با سرکشی از تو سوال می کردم...

خدایا چه راه هایی رفتی تا به من یکسری چیزها را حالی کنی و من چه راه هایی رفتم تا بفهمم جر تو راهی نیست...

کفر پنهانم را ببخش...

  • شن

از برکه

به دریا بزن!

تنهایی‌ات بزرگ شده است مرد…

  • شن

کاش دنیا
این همه آدمِ عاقل نداشت!
الآن یه ماهه
که هی می‌خوام برم یه طرفی
یه جایی، یه جای دوری که هیچ‌کس نباشه
باد نباشه، دیوار نباشه، خبرچین نباشه
من می‌خوام یه نُکِ زبون گِله کنم از خودم، از خدا،
خم میشم تو دهانِ تنگ همین چاه وُ
همین چاهِ کهنه و داد می‌زنم
خدا 
خدا
خدا
به خدا خسته شدم،
می‌فهمی؟؟
خسته شدم!

از زبان سید علی صالحی اما وصف حال من...

  • شن

"آنها که مرا به لقب قمر مفتخر ساخته‌اند نسبت میان ماه و خورشید را چه خوب می‌فهمیده‌اند! من به طفیلی حسین آمده‌ام و به عشق حسین زیسته‌ام.

حسین آینه تمام نمای خداوند است و من همه عمر تاکنون کوشیده‌ام که آینه حسین بشوم. از خودم هیچ نداشته باشم، هیچ نباشم. از خودم خالی شوم و لبریز از حسین. فدایی حسین شوم. فنا در حسین شوم و آنچنان شوم که در آینه نیز جز تصویر حسین نبینم.

عباس مشک را بر دوش می‌اندازد، دو دست به زیر آب می‌برد و فرا می‌آورد تا پیش روی چشم.

عجبا این تصویر اوست در آب یا حسین؟!

این درست همان لحظه‌ای است که عباس یک عمر برای رسیدن به آن تلاش کرده است این که در آینه نیز جز تصویر حسین نبیند. اکنون دیگر چه نیازی به آب؟!

اکنون او تشنه آب نیست. تشنه دیدار کسی است که تصویرش را در آب دیده است."

"سقای آب و ادب"- سید مهدی شجاعی

  • شن