خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

هو العلیم

یک دانه شن این روزها سخت، (نه خیلی سخت) سرش توی کتاب های تست و جمع و جور کردن خوانده ها و نخوانده های کنکور است. بگذارید راستش را بگویم انقدر فکرش رفته پی قبول شدن و نشدن کنکور ارشد که قلبش درد گرفته و نفسش یکی در میان در می آید. دکتر هم کاری نکرده و فقط استراحت تجویز فرموده. یک دانه شن اما شب ها به روز خوابش می برد با اینکه چشمانش از بی خوابی می سوزد...فکرش جای دیگری است، به اینکه نکند دست خالی از سر جلسه بیرون بیاید...فکرش پی خانه های خالی آن صفحه چهارخانه قرمز رنگی است که باید پرش کند و می ترسد و می ترسد که آن پنجشنبه 17 بهمن سال 92 که تند تند دارد می آید برایش چه خاطره ای باقی خواهد گذاشت...بله حقیقت این است که سخت می ترسد...

همه این ها را گفتم که بدانید یکی هست که دلش خیلی برای خودش نگران است... گذرتان اگر به اینجا افتاد و این سطور را خواندید برای نگارنده دعای خیر کنید. اگر هم ذکری بلدید که حال دل ما را خوب کند بگویید بخوانید...می دانید بدجور احساس بی پناهی می کنم....


  • شن