خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

به نام خدا این پست را نمی دانم از کدام ایستگاه بین راهی قطار گرمسار مشهد می گذارم. می گذارم که یادم باشد چقدر تنها بودم. تنهایی برای شکل های زیادی داشته در این سی و چند سال خیلی دهن کجی کرده بهمان. اما پاک ترین شکل تنهایی من یک بلیت رفت و برگشت به مشهد بوده که با قطار صبح از گرمسار حرکت می کردم و شب به مشهد می رسیدم و با یک عالمه بغض می رفتم پیش امام رضا و شب تا صبح پیش آقا گله و درددل می کردم و با قطار ۸ صبح بر می گشتم گرمسار.این عادت را از سال ۸۸ که پدرم ولمان کرد و رفت پیدا کردم. می دانی من هیچ هیچ وقت هیچ پناهی جز امام رضا نداشتم. امروز که نشسته ام در قطار گوشی موبایلم نه حتا یک بار زنگ خورده نه اسمس آمده. اپلیکشن های شبکه های اجتماعی را هم اژ بس بی استفاده بودند برای ما همه شان را خیلی وقت پیش از گوشی پاک کرده ام.این سفر تنهاییم را خیلی خیلی بیشتر احساس کردم. راستش را بخواهی گوشی کنار دستیم که زنگ خورد من اشکم درآمد که در این دنیا هیچ کس و هیچ کس و هیچ کس دلش برای من تنگ نمی شود. می رویم سرمان را می گذاریم روی پای آقا و تا صبح برایش درددل می کنیم. نمی دانم آخرش چه می شود و نمی دانم تا به آخرش برسد چه می شود اما راستش من خیلی بریده ام در این سی و چند سال به این اندازه بغض نداشته ام. یاد من اگر افتادید دعایم کنید.

 

  • شن

به نام خدا 

پنج شنبه داریم میریم پیش آقامون امام رضا.حرف زیاد داریم باهاش.دلمون خیلی تنگشه خیلی.تو دنیا همین یه امام رضا مونده برام ولی با همه دنیا عوضش نمی کنم.روزایی که هیچ کسو نداشتم دستمو گرفت خیلی جوانمردی کرد.

 

 

  • شن

به نام خدا 

بعضی وقتا هر چی بدویی هر چی تلاش کنی تقلا کنی دست و پا بزنی نمیشه که نمیشه‌. انگار یکی هست خیلی خیلی قوی تر از همه چیز و همه کس. خیلی قوی تر از همه تلاشای تو همه آرزوهای تو همه غصه های تو همه امیدهای تو...امید کلمه امید دیگه برام معنایی نداره دیگه بریدم دیگه امیدی ندارم.میدونی فکر میکنم بعضیا تقدیرشون تنهایی و بی کسیه حالا هرچقدرم تلاش کنن و موفق بشن اما بازم این نقطه تاریکی که تو سرنوشت شون نوشته شده می گرده و می گرده و از یه راهی زندگی ساده و آروم آدمو خط خطی می کنه و تو این بار دیگه باور میکنی کاری از دستت ساخته نیست.

 

  • شن

به نام خدا 

دلمون خیلی گرفته خیلیا خیلی...دلمون می خواد سرمونو بذاریم رو پای یه مهربونی های های گریه کنیم اونم دستشو بکشه رو سرمونو و بگه عیب نداره درست میشه...راستش هر چی فکرمی کنیم می بینیم دیگه نه کاری تو این دنیای وامونده داریم نه دلخوشی دلمون می خواد بریم اما حیف اجازه اینکه خودمون تمومش کنیمو نداریم باید منتظر باشیم یکی دکمه استپ رو بزنه...من می‌خوام برم مشهد و این بار فقط یه دعا کنم...آقا بگو زودتر نوبت من برسه...همین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • شن