خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

نیلوفرانه

سه شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ب.ظ

به نام خدا

نیلوفر.س یکی از وکیلای حوزه ماست که وقتی 12 سالش بوده تو یه هفته براش سه تا خواستگار میاد و پدر و مادرش هول میشن و میترسن که دخترشون عاشق یه آدم غریبه و بی خاصیت بشه و از ترس اینکه به غریبه شوهر نکنه میدنش به پسر عمه اش. تو 16 سالگی با پسر عمه اش ازدواج میکنه و چون تو خونه بیکار بوده درس میخونه و میره دانشگاه. تقدیر نمی خواسته دامن نیلوفر سبز شه و نیلوفر میفهمه که هیچ وقت باردار نمیشه. همین جوری بدون بچه 9 سال با هم زندگی می کنند تا اینکه یه روز نیلوفر میاد خونه و شوهرشو با یه زن تو خونه تو تختخوابش می بینه و ... از شوهرش جدا میشه. الان 10 ساله که از شوهرش جدا شده. نیلوفر هم خوشگله هم خانم باشخصیتیه و اونجوری که ما شنیدیم و دیدیم تو این دو سه سال اخیر خیلی خواستگار داشته اما واقعا و بدون اغراق و دور از کلاس گذاشتن های الکی میلی به ازدواج نداشت. من خیلی زیر گوشش می خوندم که ازدواج کنه تا اینکه چند روز پیش نیلوفر اومد دادگاه و خیلی شاد و خندون بود و هرچیم میگفتم با لحن بچه گانه و لوس جواب میداد. خلاصه زیرزبونشو کشیدم و دیدم بعله یه خواستگار براش اومده و به دل نیلوفر نشسته و من در عجبم از قدرت عشق که می تونه یه زن 40 و اندی ساله رو دوباره مثل یه دختر 14 ساله شاد و شنگول کنه و به زندگی برگردونه و به این فکر می کردم چقدر دوست داشتن خاصیت عجیبی داره.

عشق پاک و آسمونی نصیب همتون.

  • شن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">