خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آروزی بزرگ من

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۱ ب.ظ

به نام خدا


دوست دارم همسر یک پزشک شوم، بعد با هم به یک روستای دورافتاده شمال برویم و در یک خانه کوچک چوبی زندگی کنیم. او درد مردم را کم کند و من برای بچه هایشان قصه بگویم و معلمشان بشوم. 

آروزی زیادی است؟...

  • شن

نظرات  (۶)

  • بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم
  • ان شاءالله که خدا برآورده ش بکنه:)

    راستش همین امروز این آرزوی منم بود!

    زندگی در یک روستای خوش آب و هوا...
    پاسخ:
    آره واقعاً دلم همینو می خواد.
  • ناموس خدا
  • آرزوی زیبایی است.
    اما سختی هایش را هم به جان بخرید.

    به من هم سری بزنید خوشحال می شوم.
    پاسخ:
    سختی هاش رو می خرم.
    چشم.
  • خارج ازچارچوب
  • اگه اینترنت نداشته باشه چی؟؟؟ :)
    پاسخ:
    البته اینو با فرض داشتن اینترنت نوشتم اما اگرم نداشت بازم میرم.
    خیلی هم آرزوی قشنگیست .زن پزشک شدن که خودش خیلی مزیت داره جدای از اون شمال رو عشقه .روستای دور افتاده و مدرن نداره .مهم اینع که همه جاش مثل بهشت میمونه.
    پاسخ:
    بله قشنگه.همسر پزشک شدن چه مزیتی داره اون وقت؟
    آره راست میگی خصوصاً واسه من که تاحالا شمال نرفتم.
  • بهنام جعفری
  • یه گونی طلا می خواستید راحت تر بود...
    پاسخ:
    چرا؟
    پزشک نیست یا روستا؟
  • محدثه سادات نبی یان
  • ادم از دیدن آدم های هم آرزو ذوق میکنه
    این حوالی انقدر وعید دنیای واقعی و تلخ رو به آدم میدن ک «بزرگ میشی و عوض میشی و و و و» ادم حس میکنه از فضا اومده!!!!

    و جعلت حاجتی الیک، و قضاها علیک! انک لما تشاء قدیر....
    روزیتون الهی

    پاسخ:
    پس هم دلیم.
    آره منم می ترسم از اینکه عوض شم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">