خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

روزه دزدکی

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۵ ب.ظ

از یک هفته قبل از ماه رمضان حرف هایش را زده بود. گفته بود که امسال از روزه خوردن خبری نیست، حتی به کله گنجشکی هم راضی نشده بود. خلاصه مامانی و بابا را راضی کرده بود و اجازه روزه امسال را گرفته بود. فقط مانده بود خانم جان که مرتب می گفت: " بچه جان بنیه نداری، خودتو اذیت می کنی، روزه که به تو واجب نیست، بذار به وقتش بگیر."

سامان گوش نداده بود و روزه ی روز اول را گرفته بود. هنوز ساعت سه نشده بود که احساس می کرد دیگر هیچ توانی برایش نمانده. با خودش فکر کرد کاش به حرف خانم جان گوش داده بود، اما به روی خودش نیاورد و خودش را به خواب زد. خوابش نبرد، هی این پهلو و آن پهلو شد. خانم جان که از همان صبح حواسش به سامان بود، منتظر فرصت بود. خدا خدا می کرد همان چیزی بشود که انتظارش را دارد. بعد از نیم ساعت سامان بی حرکت شد. خانم جان آمد بالای سرش. سامان خوابش برده بود و حالا وقت عملی کردن نقشه بود.

ساعت پنج بود که سامان چشمانش را باز کرد. دهانش از تشنگی باز مانده بود. خانم جان که داشت قرآن می خواند، زیرچشمکی سامان را می پایید. چشمان نیمه باز سامان به لیوان آب کنار تخت افتاد، دستش را برد و لیوان را برداشت، قبل از این که یادش بیافتد که روزه است لیوان آب را سر کشیده بود!

و خانم جان خوشحال از اینکه نقشه اش عملی شده، خودش را به تعجب زد و گفت: " وای سامان مگه روزه نبودی! حالا اشکالی نداره مادر، چون یادت نبود روزه ات درسته! "

 

  • شن

نظرات  (۱۰)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • مامان بزرگ منم ی همچین کاری کرده بود ...
    کلی از دستشون چشمام گرد شد و خنده ام گرفت ...
    پاسخ:
    راستی؟
    همش دلم می خواست یه بارم مامان من این کارو کنه!
  • پشت کوهها
  • من توی خوابم یادم نمیره که روزم!
    بعضی وقتا خواب می بینم که می خوام یه چیزی بخورم بعد یادم میاد که روزم!
    در این حد!
    پاسخ:
    شما خیلی محکم روزه می گیرین پس!
    من تحت تاثیر این تعهد شما قرار گرفتم!
  • فرزند آدم
  • وای خیلی خوبه...
    منم یادم نمیره هیچ وقت ...فقط ی بار کلاس اول دبستان بودم فکر کنم رفتم مدرسه دوستم گفت بیا مثلا الکی بگیم یادمون رفته و شیرین عسل بخوریم ...منم خوردم :) ولی قشنگ یادم ود ...شانس آوردم روزه واجب نبود ...
    کلا عاشق این روزه گرفتنای بچه های کوچیکم
    پاسخ:
    عجب روزه ای!
    بله کلا بچه ها همه چیزشون جالبه.
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • یکبار دبستانی بودم 
    ماه رمضون بود و گرما می تابید ... رفتم آبخوری ... مشتم و گرفتم و تا میتونستم آب خوردم ی دفعه ی بچه ها اومد زد پشتم و گفت فک کنم روزه ای ...

    من و بگو انگار برق گرفتم ... تازه یادم اومد که زوره ام ... بعد خدا رو شکر کردم دیر رسید من سیر آب خوردم ... 

    ی سری هم حواسم نبود نزدیک افطار ی مشت زرشک نوش جون کردم ...
    پاسخ:
    آخی حتمی خیلی تشنه بودی.
    نزدیک افطار؟ خسته نباشی!
    سلام
    با مطلب "کربلای پنج، کربلایی دیگر بود" بروز هستم شما هم دعوتید.
    اگر مایلید با هم تبادل لینک کنیم.
    با نام "کبک"
    ممنون
    پاسخ:
    سلام

    تشکر.

    چه مامان بزرگ خوبی:)

    پاسخ:
    بله!
  • خارج ازچارچوب
  • عجب حرکتی!این محبت مادربزرگانه نظیر نداره.

    من اگه کل حافظه‌م رو از دست بدم بازم یادم نمیره روزه‌م.تو ایام دبستان نزدیک یک ساعت تو خونه تنها بودمُ از شدت گشنگی با چندتا زولبیا بامیه کلنجار می‌رفتم.
    خبریم از خانم جان نبود که هنری شکم منو سیر کنه.آخر با کلی عذرخواهی از خدا چشمامُ بستم دادم بالا...
    پاسخ:
    مادربزرگه تخلیلی بوده ها.
    به هر صورت شما باید یه فرقی با انسان های معمولی داشته باشید دیگه شما آخوندین نبایدم یادتون بره.
    دستتون درد نکنه البته اشکالی نداره اون موقع هنوز یه انسان معمولی بودین.
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • دختر داییم سال اولی بود که روزه میگرفت!
    رفته بود سر صبح (ساعت 9 و اینا) پیش مامان بزرگم، اوشونم دلشون تاب نیاورده بود گفته بودند :« مامان جان بیا بیا برات ی تخم مرغ بپزم حتماً خیلی گرسنه ات شده برای امروزت همین قدر بسِ تو قوت و قدرت بیش از این نداری. بعدم داده بود خورده بود!» 

    بابا میگه یه دایی مهربونی داشتیم. کوچیک ک بودیم میرفتیم خونه مامان بزرگِ ، وقتی مامان بزرگِ نبود میگفت بیا جانم بیا ، روزا درازه بیا یه تیلیت دوغ و نون و ... بزن به بدن روشن بشی! ...

    خلاصه قصه در این باب فراوان داریم :)
    پاسخ:
    آخی دختردایی تونم خیلی مقاوت کرده ها!!!
    دایی باحالی داشتن پدرتون خوب آدم وسوسه می کردن!
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • وااای
    این چقد خوووب بود ..
    کلی مزه داد بهم :)
    پاسخ:
    نوش جان.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">