به نام خدا این پست را نمی دانم از کدام ایستگاه بین راهی قطار گرمسار مشهد می گذارم. می گذارم که یادم باشد چقدر تنها بودم. تنهایی برای شکل های زیادی داشته در این سی و چند سال خیلی دهن کجی کرده بهمان. اما پاک ترین شکل تنهایی من یک بلیت رفت و برگشت به مشهد بوده که با قطار صبح از گرمسار حرکت می کردم و شب به مشهد می رسیدم و با یک عالمه بغض می رفتم پیش امام رضا و شب تا صبح پیش آقا گله و درددل می کردم و با قطار ۸ صبح بر می گشتم گرمسار.این عادت را از سال ۸۸ که پدرم ولمان کرد و رفت پیدا کردم. می دانی من هیچ هیچ وقت هیچ پناهی جز امام رضا نداشتم. امروز که نشسته ام در قطار گوشی موبایلم نه حتا یک بار زنگ خورده نه اسمس آمده. اپلیکشن های شبکه های اجتماعی را هم اژ بس بی استفاده بودند برای ما همه شان را خیلی وقت پیش از گوشی پاک کرده ام.این سفر تنهاییم را خیلی خیلی بیشتر احساس کردم. راستش را بخواهی گوشی کنار دستیم که زنگ خورد من اشکم درآمد که در این دنیا هیچ کس و هیچ کس و هیچ کس دلش برای من تنگ نمی شود. می رویم سرمان را می گذاریم روی پای آقا و تا صبح برایش درددل می کنیم. نمی دانم آخرش چه می شود و نمی دانم تا به آخرش برسد چه می شود اما راستش من خیلی بریده ام در این سی و چند سال به این اندازه بغض نداشته ام. یاد من اگر افتادید دعایم کنید.
- ۲ نظر
- ۲۷ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۳۸