نیلوفرانه
به نام خدا
نیلوفر.س یکی از وکیلای حوزه ماست که وقتی 12 سالش بوده تو یه هفته براش سه تا خواستگار میاد و پدر و مادرش هول میشن و میترسن که دخترشون عاشق یه آدم غریبه و بی خاصیت بشه و از ترس اینکه به غریبه شوهر نکنه میدنش به پسر عمه اش. تو 16 سالگی با پسر عمه اش ازدواج میکنه و چون تو خونه بیکار بوده درس میخونه و میره دانشگاه. تقدیر نمی خواسته دامن نیلوفر سبز شه و نیلوفر میفهمه که هیچ وقت باردار نمیشه. همین جوری بدون بچه 9 سال با هم زندگی می کنند تا اینکه یه روز نیلوفر میاد خونه و شوهرشو با یه زن تو خونه تو تختخوابش می بینه و ... از شوهرش جدا میشه. الان 10 ساله که از شوهرش جدا شده. نیلوفر هم خوشگله هم خانم باشخصیتیه و اونجوری که ما شنیدیم و دیدیم تو این دو سه سال اخیر خیلی خواستگار داشته اما واقعا و بدون اغراق و دور از کلاس گذاشتن های الکی میلی به ازدواج نداشت. من خیلی زیر گوشش می خوندم که ازدواج کنه تا اینکه چند روز پیش نیلوفر اومد دادگاه و خیلی شاد و خندون بود و هرچیم میگفتم با لحن بچه گانه و لوس جواب میداد. خلاصه زیرزبونشو کشیدم و دیدم بعله یه خواستگار براش اومده و به دل نیلوفر نشسته و من در عجبم از قدرت عشق که می تونه یه زن 40 و اندی ساله رو دوباره مثل یه دختر 14 ساله شاد و شنگول کنه و به زندگی برگردونه و به این فکر می کردم چقدر دوست داشتن خاصیت عجیبی داره.
عشق پاک و آسمونی نصیب همتون.
- ۹۷/۱۱/۰۹