چند کلمه کوتاه
آمده نشسته درست رو به روی من، در اتاقی که مادر دو روز است مشغول مرتب کردنش است، اتاقی که عرض و طولش را نمی دانم اما به جهت ساختمان های سنگی رو به رویش همیشه پرده ی پنجره دو متری اش کشیده است، اتاقی که هیچ وقت دوستش نداشتم،
کجا بودم؟ ها داشتم می گفتم نشسته درست رو به روی من و با دستمال مدام عرق پیشانی و دست هایش را پاک می کند، عینکش را بر می دارد و دوباره سرجایش می گذارد، از سن و سال و تحصیلات و شغلش در شرکت نفت می گوید که می دانم به اعتبار پدرش بوده، در همین حین صدای وینگ و ویبره ی موبایلش از جا می پراندش و ببخشیدی می گوید، مطمئنم خواهرش که با آن لباس مسخره تو هال نشسته و دارد در باب محاسن برادرش سخرانی می کند، برایش پیامک کمک فرستاده که چه بگوید و چه نگوید!
بعد از بیست دقیقه حرف زدن سکوت من را که می بیند، تن صدایش را بالاتر می برد، گمان کنم گمان کرده بود من سنگینی گوش دارم.
تن صدای بالا هم فایده ندارد و من هم چنان حرفی برای گفتن ندارم.
اگر کمی دقت می کرد از چشم هایم می خواند که مهرش را هرگز به دل راه نخواهم داد...
- ۹۲/۰۶/۱۱