خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کبوتر سفیده

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۳۰ ب.ظ

دستتو که گرفتم و بدو بدو که بردمت رو پشت بوم خونه ی آقاجونم که کبوتر سفیده ی دایی علی رو نشونت بدم که تازه تخم گذاشته بود، هیچ فکر نمی کردم که مادرت پی مون باشه و وقتی ببیندم، یکی بخوابونه تو گوشم که چرا تو رو آوردم سه تا کوچه بالاتر. دستتو که از دستم کشید، دیدم که چشات یه جوری شدن. من دستم روی سرخی صورتم بود و نمی دونستم چرا زور می زنم که جلوی تو نزنم زیر گریه و تو گوشه ی چادر مادرتو چسبیده بودی و هی سرتو بر می گردوندی عقب و با بغض نگاهم می کردی. نه من می دونستم بغض دخترونه چیه، نه تو می دونستی غرور پسرونه چیه. مگه چند سالمون بود اون موقع توی 6 ساله و من 10 ساله. من یه دفعه دیگه هم جلوت کتک خوردم. یادته اون روز که تو کوچه جمشید کچله دست برد که گوشه ی چادرتو بکشه، من که همیشه از مدرسه تا خونه یواشکی دنبالت می اومدم و هواتو داشتم، سر رسیدم و باهاش گلاویز شدم و اونقدر ازش کتک خوردم که افتادم تو جوب و از میون خونی که رو صورتمو گرفته بود دیدم که چشات یه جوری شدن...اون موقع هم من می دونستم بغض دخترونه چیه هم تو می دونستی غرور پسرونه چیه. شب عروسیت که مادرت دستتو به زور گذاشته بود تو دست جمشید کچله، من که از سرکوچه ی شما تا خونه ی آقا جونم با گریه دویده بودم، رفته بودم رو پشت بوم و به خودم فحش می دادم که اون روز که آورده بودمت کبوتر سفیده رو نشونت بدم، اگر بعد از اینکه مادرت زد تو گوشم و به زور بردت و من دیدم که چشات یه جوری شدن، تخم کبوتر سفیده رو نمی شکوندم حالا جای جمشید کچله من گوشه ی چادرتو چسیبده بودم.

  • شن

نظرات  (۲۱)

  • محرم نینوا
  • جالب بود
    پاسخ:
    جالب بود یعنی چه دقیقا"؟
  • محرم نینوا
  • نمیدونم!
    بعد از خوندن این متن مطالب زیادی به ذهنم رسید،دیدم همشو نمیشه نوشت،اختصارا نوشتم جالب بود
    پاسخ:
    تشکر از اینکه وقت میذارید و می خونید.
    چه غمناک..
    ینی تاوان کارشو دید ؟

    پاسخ:
    شاید...
    شایدم داره اولین قدم های مجنون شدن رو طی می کنه...
  • بے بازگشتــــ ...
  • ما که زیاد سردرنیاوردیم :) ولی جالب بود
    پاسخ:
    :)
    چرا آخه؟
  • دریاچه ی قو
  • زیبا، دلنشین و با احساس. ای کاش جهان کویری بود پر از دانه‌های شن، اگر دانه‌ی شن این است.......................................راستی سلام!

    پاسخ:
    کاش منتظر واقعی باشیم چه در نقش یک شن چه در نقش یک کوه.
    سلام بر شما.
  • عارف عبداله‌زاده
  • آخرش نچسب بود!
    پاسخ:
    نه اینطور نیست.
    سلام عزیزم
    عیدت مبارک
    جالب بود عزیزم
    پاسخ:
    سلام یلدای خوبی ها.
    عید بندگی تو هم مبارک.
    نظر لطفته.
    گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود:(
    پاسخ:
    راست میگی... هر کاری که می کنی نمیشه...
  • آهسته عاشق می شوم
  • خدایابه من بفهمان که بی تو چه میشوداما نشانم نده.
    ولی به من بفهمان ونشانم ده که باتو چه میشود.
    پاسخ:
    چه قشنگ بود. ممنون
  • سعید جورابلو
  • برای رسیدن به آب زلال و سرچشمه ی نور
    کوشش کن تا جوانی در دست توست.
    روح الله موسوی[گل]
    پاسخ:
    دیگه نای کوشش کردن نیست...سرچشمه ی نور، تاریکی همه جای لحظه هامو گرفته، یکی برای من شمع بیاره...
    شماهم لینک شدید...ممنون
    پاسخ:
    تشکر
    احساسات آدم رو زیاد درگیر میکنه، به دل آدم ناراحتی میاره و مقداری همدردی
    پاسخ:
    در مورد شما اینطوری بوده.
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • آخرش یه جوری تموم شد !
    مثلا" اگه بدو بدو نمیکرد سمت ِ خونه ! عوضش آروم آروم قدم میزد یا ..
    نمیدونم .. ولی اخرش یه جوری بود ..

    در کل خوب بود :)


    پاسخ:
    آخرش آدمو می بره تو فکر.
    من سوات نوشتن ندارم ولی آخرش شکستن تخم کفتر خیلی تاثیرگذار نبود .
    ینی میشد بهتر تموم شه.
    پاسخ:
    اختیار دارین شوما ته سوات دارایین!
    دیگه همین از دست ما برمیومد، ظاهر و باطن.
    متن جذاب بود. ناراحت کننده هم بود تقریبا
    پاسخ:
    ممنون.
  • صد و سی و سه
  • غرور...بغض...
    عشق...
    پاسخ:
    133 یعنی همان عطش؟
    این سه کلمه خلاصه کل داستان بود...
  • آهسته عاشق می شوم
  • عرضی نمانده
    جمعه دوباره تمام شد...
    بغضم شکست...
    و ...
    .
    .
    .
    اللهم عجل لولیک الفرج[گل]
    پاسخ:
    انقدر راحت و بی خیال از کنار جمعه ها رد میشم که...
    آخرش تلخ بود :(
    پاسخ:
    آره دیگه چه میشه کرد.
  • آهسته عاشق می شوم


  • ... یَا مَنْ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ ...
    ... ای آن که صابران را دوست می داری ...
    دعای جوشن کبیر- بند ۷۲
    .
    .
    .
    التماس نور[گل]
    خوشبحال جمشید کچله....
    .
    .
    .
    .
    لیلا دوباره قسمت ابن سلام شد
    پاسخ:
    از ابن سلام ها متنفرم.
    آپ نمیکنید ؟
    پاسخ:
    حوصله ای نیست این روزها...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">