کبوتر سفیده
دستتو که گرفتم و بدو بدو که بردمت رو پشت بوم خونه ی آقاجونم که کبوتر سفیده ی دایی علی رو نشونت بدم که تازه تخم گذاشته بود، هیچ فکر نمی کردم که مادرت پی مون باشه و وقتی ببیندم، یکی بخوابونه تو گوشم که چرا تو رو آوردم سه تا کوچه بالاتر. دستتو که از دستم کشید، دیدم که چشات یه جوری شدن. من دستم روی سرخی صورتم بود و نمی دونستم چرا زور می زنم که جلوی تو نزنم زیر گریه و تو گوشه ی چادر مادرتو چسبیده بودی و هی سرتو بر می گردوندی عقب و با بغض نگاهم می کردی. نه من می دونستم بغض دخترونه چیه، نه تو می دونستی غرور پسرونه چیه. مگه چند سالمون بود اون موقع توی 6 ساله و من 10 ساله. من یه دفعه دیگه هم جلوت کتک خوردم. یادته اون روز که تو کوچه جمشید کچله دست برد که گوشه ی چادرتو بکشه، من که همیشه از مدرسه تا خونه یواشکی دنبالت می اومدم و هواتو داشتم، سر رسیدم و باهاش گلاویز شدم و اونقدر ازش کتک خوردم که افتادم تو جوب و از میون خونی که رو صورتمو گرفته بود دیدم که چشات یه جوری شدن...اون موقع هم من می دونستم بغض دخترونه چیه هم تو می دونستی غرور پسرونه چیه. شب عروسیت که مادرت دستتو به زور گذاشته بود تو دست جمشید کچله، من که از سرکوچه ی شما تا خونه ی آقا جونم با گریه دویده بودم، رفته بودم رو پشت بوم و به خودم فحش می دادم که اون روز که آورده بودمت کبوتر سفیده رو نشونت بدم، اگر بعد از اینکه مادرت زد تو گوشم و به زور بردت و من دیدم که چشات یه جوری شدن، تخم کبوتر سفیده رو نمی شکوندم حالا جای جمشید کچله من گوشه ی چادرتو چسیبده بودم.
- ۹۲/۰۵/۱۴