به صحرا شدم عشق باریده بود
میگم اصغر به نظرت این دفعه میشه؟
- والا چه می دونم، این حسین از اولم همینطوری بود، فقط بلد بود آدمو بذاره سر کار.
- حوصله مونو سر برد دیگه، میگم برم از حاجی رسولی بپرسم، اون می دونه ها.
- چه رویی داری تو، بدونه هم نمیاد به من و تو بگه که. یادته اون دفعه که قضیه مرتضی رو گفت چه الم شنگه ای به پا شد. ولی حتمی یه خبری هست، بچه ها داشتند آب و جارو می کردن.
- چقدرم سیخونک بهش وصل کردن، بابا ولش کنین دیگه، یکی نیست بره بهشون بگه، خودش دلش می خواد بیاد دیگه شما چرا فضولی می کنین.
- ای بابا اصغر، دارن صدام می زنن. حاجی رسولیه.
- خودت برو من اینجا وایسادم.
***
- آآآ بیا که امشب عروسیه، گرفتم نامه شو.
- جون من راس میگی؟ دادن مجوزشو؟
- مرگ تو راس میگم. بیا نیگا کن.
- ساعتش کیه؟
- همین امشب ساعت 7.
- چند دقه دیگه بیشتر نمونده که، بدو آماده شو.
***
- به حسین آقای گل، چه خوشگل شدی، بالاخره اومدی، دلمون برات تنگ شده بود مرد.
- حاجی رسولی من مخلصتم ولی آخه شماها این همه وقت چیکار می کردین این بالا، خودتون جستین، دیگه نگفتین یه حسین داریم بریم به دادش برسیم.
- شرمنده حسین جان، حالا خوش اومدی، بیا بریم که بچه ها منتظرن.
***
پرستار، از اتاق بیرون می دود، چند ثانیه بعد با دکتر می آید، عملیات احیاء انجام می شود، دستگاه بوق ممتدی می کشد. پرستار پارچه سفید را روی صورت بیمار می کشد. دکتر به پرستار تاریخ و ساعت مرگ را اعلام می کند 87/2/21 ساعت 19
روی تابلو مربوط به مشخصات مریض نوشته شده بود:
نام بیمار: حسین
نام خانوادگی: کمالی
بیماری: جانباز قطع نخاع
تاریخ بستری: 65/10/9
- ۹۲/۰۵/۰۷