ای قهر کرده زما
يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۱۵ ب.ظ
وقتی تمام شهر
دیگر
دری به روی تو، خود را نمی گشود
دستان
گرم رفیقی نیافتی
آغوش مهر کسی، عاشقت نشد
با آن
دل شکسته، کسی مهربان نبود
وقتی
که کوبه های نکوبیده ای نماند
تنها
اگر شدی
بر گرد
پیش من
من
عادتم ، خریدن دل های خسته است
من
عاشقم، به آنکه نمی خواهدش کسی
دل می
برم، از آنکه دلش را شکسته اند
آغوش
من، بپذیرد تو را به مهر
برخیز،
خسته ی این روزگار قهر
در
کوچه امید
نبش
طراوت زیبای عاشقی
در
انتهای آن گذر تنگ بی کسی
آری ،
بزن تو زنگ خدا را،
غریب
عشق
من
چشم در رهم که بیایی ، عزیز من
در را
نبسته ام،
که
نباشد نیاز زنگ
ای
قهر کرده زما
زودتر
بیا
- ۹۱/۰۹/۱۲
قرن ها گذشت اما از بی شمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند. از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم می شد. قطار می گذشت و سبک می شد. زیرا سبکی قانون خداست.
قطاری که به مقصد خدا می رفت به ایستگاه بهشت رسید. پیامبرگفت: اینجا بهشت است. مسافران بهشتی پیاده شوند اما اینجا ایستگاه آخرین نیست.
مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند.
اما اندکی باز هم ماندند قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند. آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت: درود بر شما راز من همین بود. آن که مرا می خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد.
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری و نه پیامبری.