خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

از سر دلتنگی

دوشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۳۹ ق.ظ

به نام خدا

آقای ملکی فهمید. فهمید و به رویم نیاورد که به هم زدن نامزدی یک هفته ای به خاطر شما بوده. فهمید دلیلش شما بوده ای ولی هیچ وقت نخواهد فهمید که آن روز که شنیدم همسرتان قصد جدایی دارد تا عصر نامزدی را بهم زدم. از اول هم دلم با او نبود. بعد از رفتن تو تصمیم گرفتم به اولین نفری که در خانه را زد چشم بسته بله بگویم و گفتم.داشتم خودم را مثل خوابگردها از پرتگاه پرت می کردم پایین. خسته بودم و زخمی. جانی نداشتم فقط می خواستم ببندم راه فکر کردن به تو را بر روی خودم. جان به لب شدم در آن یک هفته. پوست کندم و دیدم نمی توانم نمی توانم با کسی جز تو زندگی کنم. تنهایی خودم خیلی خیلی شیرین تر بود. خوابت را دیدم یادت هست. من و تو در کربلا رو به روی حرم حضرت عباس و تو که به من غرق در اشک گفتی بیشتر صبر کن و من با گریه گفتم نه به همین پسر بله می گویم و بیشتر گریه کردم. اطمینان کردم به خواب تو به حرف تو به شنیدن زمزمه های جدایی ات.شما هم اگر برنگردید دلم راضی نیست با هیچ مردی زیر یک سقف حتی ثانیه ای زندگی کنم...


  • شن

نظرات  (۱)


عجب !

پس تحولاتی رخ داده !  

گفتم که تو این دوره زمونه زیر سر داشتن و نامزدی حتی چندان مهم نیست و ممکنه ماجرا عوض بشه.. شما دعوام کردید ولی :(
پاسخ:
اول اینکه من کی شما رو دعوا کردم؟
چقدر شما کم صبرید همه ماجرا رو که نگفتم هنوز.تازه بعد از عقد ایشون یه سری ماجرا اتفاق افتاده که می نویسم.ایشون بعد از عقدشون ماجرای نامه رو فهمیدن و تصور کنید چقدر سخته با ایشون چشم تو چشم شدن هر روز توی دادگاه. و اما در مورد نامزدی و زیر سر داشتن.ایشون یک ساله عقد کردن و همون کسی که گفته بود خانمش باهاشون مشکل داره چند روز بعدش گفت گویا مشکلشون از سمت خانمه بوده و خانم قصد جدایی داشتن که با وساطت دیگران و تلاش اون اقا حل شده و گفتن زمستون جشن عروسیشونه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">