نجاتم بده من دارم میرم از دست...
به نام خدا
یک ماه قبل از کنکور کارشناسی ارشد مطلع شدم دادگستری آزمون استخدامی برگزار می کند. یک نفر خانم هم برای دادگستری شهر خودم نیرو می خواست در رشته ای که من تحصیل کرده بودم. تاریخ برگزاری آزمون درست یک هفته قبل از کنکور بود.
سه هفته مانده به کنکور به صرافت افتادم در آزمون های آزمایشی شرکت کنم، به هر موسسه ای زنگ زدم یا مهلت ثبت نامشان تمام شده بود یا هزینه ای نجومی برای سه آزمون طلب می کردند چیزی بیشتر از صد و پنجاه هزارتومان. تصمیم گرفتم شرکت نکنم.
بعد از تجربه ی تلخ آزمون استخدامی ایرنا دیگر امیدی به این آرمون های استخدامی نداشتم. هزینه ثبت نام آزمون دادگستری کم بود، تصمیم گرفتم به جای آزمون آزمایشی موسسات کنکور، در آزمون دادگستری شرکت کنم. آزمون برگزار شد، اول آزمون دادگستری و دو هفته بعد هم آزمون ارشد.
اواخر اسفند ماه بود که نتایج آزمون دادگستری اعلام شد. من قبول شده بودم. اواخر اردیبشهت هم نتایج آزمون ارشد اعلام شد. من قبول شده بودم.
روند اداری دادگستری طی شد و من دوبار به مصاحبه دعوت شدم. در هر دو مصاحبه قبول شدم. آزمایشات پزشکی هم انجام شد و من از فیلترهای مسخره اداری با موفقیت رد شدم. گمان می کردم باید ابتدای مهرماه شروع به کار کنم و برای همین از بابت کلاس های دانشگاه نگران بودم و استرس داشتم. خیلی دعا کرده بودم که کارم و دانشگاه با هم تداخل پیدا نکند. اول مهر شد و خبری نشد. خوابگاه گرفتم و کلاس ها شروع شد. یکشنبه 25 آبان ماه هنوز استاد راهنما انتخاب نکرده بودم که از دادگستری تماس گرفتند و متاسفانه تاریخ شروع به کار را سه شنبه یعنی دو روز بعد اعلام کردند. با اساتید صحبت کرم و شرایطم را صادقانه بازگو کردم...هیچ کدامشان قبول نکردند و تنها حرفشان این بود که اگر نمی توانی سرکلاس حاضر شوی دانشگاه را رها کن...یا درس یا کار
بغض کردم، توی آسانسور طبقه چهارم دانشکده...اشک ریختم کنار مزار شهدای گمنام دانشکده...
نه درس و نه کار، هیچ کدامشان را نمی توانم رها کنم...به خصوص درس که این همه برایش زحمت کشیدم...از شنبه تا پایان روز سه شنبه کلاس دارم و امکان مرخصی گرفتن تا این میزان برایم میسر نیست.
کار این روزهایم اشک و آه و دعا و شب بیداری شده...نمی توانم چشم ببندم روی ذوق مادرم که خوشحال است کاردولتی نزدیک خانه مان پیدا کرده ام...نمی تواتم چشم ببندم روی سه سالی که درس خواندم...نمی توانم...نمی دانم چه کنم؟...
رهاب جان می شود بروی پیش خانم و دوباره برایم دعا کنی؟ دعا کنی دانشگاهم را با موفقیت تمام کنم، دعا کنی کارم را از دست ندهم؟ ها می شود رهاب جان؟...
- ۹۳/۰۸/۲۸
واقعا شرایط سختیه. ان شاءالله که حل بشه و هر چی که خیر و صلاحتونه پیش بیاد.
نمیشه چندتا از درسهای دانشگاه رو حذف کنید تا برنامه تون سبکتر بشه که به هر دوتا برسید؟