به نام خدا
پست و ابن السبیل را اگر خوانده باشید یادتان هست که محمد ما یعنی برادر یک دانه شن، از دوستش گفته بود، از فواد، پسرکی دبیرستانی که در روستا زندگی می کند و با برادر من در یک دبیرستان درس می خواند، و فواد با محمد از سفری گفته بود، از دلی که برای زیارت آقای مهربانی ها می تپید که اربعین خودش را با دسته عزاداری مسجدشان برساند باب الجواد، و از دستی گفته بود که تنگ است...
تصمیم گرفتم یک کار خوب کنم و از این صفحه برای لبخند رضایت آقا استفاده کنم و فواد را راهی کنم اما همیشه آدم هایی هستند که زودتر از من می جنبند و به هدف می زنند...مسجد متوجه مشکل فواد شده و قرار می شود فواد رایگان راهی مشهد شود...
دوست عزیزی که قول کمک داده بودی، با همه دلم دست هایت را می فشارم و به نیت خیرت غبطه می خورم. خواستم برایت کامت بگذارم اما دیدم وبلاگت را خاموش کرده ای. امیدوارم سلامت باشی. یادت هست گفته بودم خیر من به کسی نمی رسد...بازهم خیر یک دانه شن به کسی نرسید...
از همه کسانی که کامنت گذاشتند و خواستند کمک کنند ممنون. میزبان فواد، میهمانش را خودش راهی کرده است...
و یک دانه شن بازهم جا ماند...
- ۱۰ نظر
- ۲۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۴