خیلی جنگیدم ولی نشد

خیلی جنگیدم ولی نشد
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دخترکم

پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۵۴ ق.ظ

به نام خدا

من منتظرم تا 35 سالم بشه و برم ازپرورشگاه یه دختر ناز معصوم بیارم و برای همیشه بشم مامانش. اونم بشه دخترم. اصلنم دیگه به علی اکبر فکر نمی کنم. این دنیا برای چیزای بزرگتری ساخته شده. خدا هم راضی نیست من انقد به خاطر مردی که اصلا منو نمی خواست این همه اذیت بشم. این همه دختر که آرزوی اینو دارن که یه لحظه مامان داشته باشن اینم من که آرزوم این بود که سرپرستی یه عالمه دخترو به عهده بگیرم. یه زمانی علی اکبرم می گفت میخواد خیریه تاسیس کنه و از بچه های بی سرپرست نگهداری کنه ولی الان داره دنبال ارایشگاه و مزون لباس عروس می گرده. یادشم نیست یه روزی تو این اتاق به من چی گفت. تو خیلی برای عشق من کوچیک بودی آقای مشیری...من میرم دنبال آرزویی که با هم تو این اتاق ازش حرف زدیم تو هم برو دنبال خواسته های اون دختر بابا پولدار بینی عمل کرده...

  • شن

نظرات  (۱)


اره ولش کن بابا... با اون لباس های عروسی بی سلیقه شون و شیرینی های بد مزه شون و دماغ کج و عملی شون .... :)

ولی کارت عروسی رو بفرستید من برم موارد بالا رو بررسی کنم :)))
پاسخ:
جدی شما برید اون موارد رو چک کنید؟اونجا به اندازه کافی چک کننده هست.  اگر کسی شجاعتشو داره می تونه بره عروسیش. به یک شیرینی و شام فروخته شدیم.باشه عیبی نداره. دیدار ما 22 اذر جلوی تالار.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">